سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در دوزخ آسیابی است که دانشمندان فاسد را کاملاً آسیاب می کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

گوشه ای دنج برای من


_ یکی دو هفته ای میشه که همسایه اسباب کشی کرده و یه خانواده جدید جایگزینشون شدن . 

و بالاخره بعد از یکسال ساختمون رنگ آرامشو دید .. 

دیگه میتونم هر ساعتی که بخوام توی اتاق خودم بخوابم بدون اینکه استرس بگیرم مبادا سر و صدای سرسام آور پسرهای همسایه شروع بشه .. 

شبا ساعت 12 که میشه دیکه نگران دعوای آخر شب دو برادر و نهیب های مادرشون نیستم و خیالم راحته با صدای محکم بسته شدن در و جیغ و داد و فریادهاشون قرار نیست کسی از خواب بپره ..

دیگه وقتی میفهمم مرد همسایه اومده اضطراب نمی‌گیرم که الان صدای کتک کاری و فحش کاری و قدرت نمایی های خیلی بلندش شروع میشه و ..

آره همسایه پر حاشیه رفت ..

و بخاطر همه اون لحظات معذرت خواهی کرد ..‌‌

وقتی مامان می‌پرسه این خانواده جدید چطورن ؟ 

جواب میدم فعلا که ما فقط از صدای گاه و بیگاه پمپ آب میفهمیم انگار خونه هستن ! همینقدر ساکت .. 

 

----------------------------

_ دیروز مادرشوهرم اینا مهمونمون بودن .. .

و دیگه رسماً و مستقیم ازم خواستن برگردم امسال ! 

البته مادرهمسر حرفی نزد ، و مریم گوینده بود .. مثل همیشه .. 

مثل هروقتی که مادرشوهر خواسته ای داشت و خودش مستقیم وارد نمیشد و مریم جلوی اون منو توی رودربایستی و کار انجام شده قرار میداد .‌

با این تفاوت که اینبار حرفای مریم دستوری یا اجباری نبود .. خواهش بود ، متواضعانه و فروتنانه .. 

همراه با قول های پی در پی بابت اینکه دیگه اذیتم نمیکنن و کاری به کارم ندارن و .. !! 

حرفایی که باعث تعجب خانواده خودم و حتی خود همسر شد !!!! 

منم گفتم نه .‌‌. . ولی نه قاطعانه.. اون کار همسر هست اگه شل نشه البته ..‌‌ من فقط یه لحظه همه خاطرات اون سالها جلوی چشمم رژه رفت و ناخودآگاه جلوی مریم و مادرش چند قطره اشکی ریختم .. که خب زود به خودم مسلط شدم و گفتم نمیتونم برگردم جایی که هنوز جای دردهاش روی دلم سنگینی می‌کنه .. مستقیم نگفتم خودتونم مقصر بودین ، فقط گفتم رفتارهای همسر اونجا و اون روزا کاری کرد با دل من که هنوز جلوی در اون واحد که رد میشم قلبم سنگینی می‌کنه تو سینه م .. 

ادامه ندادم .. توضیح اضافه هم ندادم .‌‌.

چون هم بغضم دوباره میترکید .. هم میدونستم اونا قانع نمیشن و می‌خوان هرطور هست منو راضی کنن ..‌‌ آخرشم مریم گفت فکراتو بکن و به همسر با خنده گفت داریم خانمتو راضی میکنیم برگرده !! ( گفتم که اونا الان فقط خواهان برگشت من هستن و کاری به خواسته های من ندارن ) 

من چیزی نگفتم .. ولی خب نظرم منفیه .. 

همسر امروز می‌گفت بازم فکر کن ..‌‌گفتم حرف من همونه که اول گفتم .. و مطمئنم با رفتن ما چیز زیادی اونجا تغییر نمیکنه .. وقتی یکطرفه دارن خواسته شونو مطرح میکنن بدون در نظر گرفتن خواسته به حق چند ساله ما ، منطق من قبول نمیکنه اونجا همه چی اوکی بمونه تا همیشه ! 

گفتم اگه ما برگشتیم فکر فروش خونه کاملا کنسل میشه و ما دوباره استقلالمونو از دست میدیم .. 

مطمئن باش مادرت وقتی ببینه ما کنارشیم دیگه کاری برای خونه نمیکنه .. مثل همه وقتایی که ما رو راضی میکرد کاری که اون میخواد انجام بدیم و بعدش فراموش میکرد ما چی می‌خواستیم ! 

همسر چیزی نگفت .. 

ولی می‌دونم این قصه سر دراز دارد ..‌‌

نمیگم از روی بدجنسیه خدای نکرده ..

فقط یه جور خودخواهیه .. 

اینکه دلت بسوزه پسرت مستاجره اما بخوای عقل و منطق و راه حل خانواده پسر بالغتو ندید بگیری و با راه حل شکست خورده خودت پیش بری که مثلاً مشکلات حل بشه بنظرم خودخواهیه .. 

ای کاش همسر شل نشه .. ای کاش پاهاش سست نشه .. 

چقدر مشاور لازمم انگار .. 

تا خونه تمدید نشه و با مستاجرمونم به تفاهم نرسیم ، این داستان ادامه داره .. تازه اینجوری که پیش میره شاید هرساله بخواد تکرار شه.. 

چی بگم .. 

 

__________________________

 

_ کار همسر همچنان روی هواست .. مدارکشو گرفتن برای کارهای استخدام و بیمه .. ولی پای حرفشون  نیستن انگار ، و تقریبا به نصف وعده هاشون عمل نکردن .. همسر هم میگه اگه اینطوری پیش بره نمیمونم و قبل از قرارداد تسویه میکنم .. 

و باز منم و نگرانی .. 

هییییییییییییییی

 

_______________

_ میگم کسی هم اینجا رو میخونه ؟ 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



ساره ::: پنج شنبه 02/4/22::: ساعت 10:2 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 20
بازدید دیروز: 53
کل بازدید :22207
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
ساره
اینجا .. این گوشه .. منم و دلم .. اگه چند ماه از تاریخ آخرین پستم گذشت و بروز نشدم دیگه ، حلالم کنین .
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<